جوجه میگه:
وای چرا نمیفهمی، جایگاه آدما تو زندگی متفاوته.
یادمه داشتیم شوخی میکردیم و یادمه داشتم اذیتش میکردم.
بهش میگم "تو که دوست صمیمی جدید داری، اصلا من رو میخوای چی کار؟"
دستمو میگیره و میگه "ولی تو فرق داری."
منم فقط میخندم و دستشو فشار میدم.
چون راستش نمیدونم باید چی جوابش رو بدم.
سیبسرخ، سولمیت شیرین من، بهم میگه دوستتم داره.
میگه:
ولی وقتی میدونی یه نفر هست که بهت کمک کنه، حداقل پیش همون میتونی بگی.
و من لبخند میزنم. خوشحالم که فکر میکنه بهش کمک کردم.
اما راستش نمیدونم چی باید بگم.
من کمکت کردم؟
خانم تراپیستی که تراپیست نیست بهم میگه:
Everything's gonna be fine. I promise
سرم رو ت میدم و لبخند میزنم. حتی با وجود اینکه چشمهام خیس از اشکه.
چون راستش نمیدونم باید چی بگم.
واقعا؟ واقعا درست میشه؟
خانم حسابی میگه:
شماها هنوز خیلی جوونید. باید مراقب جسم و روحتون باشید.
چندتا نفس عمیق میکشم و سعی میکنم حرفهاش رو قبول کنم. که بیشتر حواسم به برنامهی خواب عجیبم باشه.
اما راستش شبایی که بیدار میمونم خوشحالترم. حتی با وجود این سردردی که دنبالم کرده و انگار ول کن معامله نیست.
"هیچی نخوندم." میگه:
هیچ وقت انقدر افسرده ندیده بودمت. چیزیت شده؟
سرم رو به دو طرف ت میدم و میگم "نه."
چند بار دیگه میپرسه و باز میگم "نه."
چون نمیدونم دیگه چی باید بگم.
اولین سالیه که توی یه کلاسیم. منو میشناخت، اما هیچ وقت همکلاسی نبودیم. چون اگه بودیم میدونست. میدونست دارم توی خودم جمع میشم، چون همه چیز سنگینتر به نظر میرسه.
یه جورایی خوشحالم که نیست.
میگه:
اهمیت میدم.
منم فقط نگاه میکنم و سعی میکنم دردی که توی سرم داره تشدید میشه رو نادیده بگیرم.
واقعا؟ عجیبه. باور نکردنی حتی، شاید.
خانم تراپیستی که تراپیست نیست باز هم میگه:
You know, you should stop comparing everything.
داشتم براش از گذشته و الان میگفتم. راست میگفت.
ولی نمیدونم باید در جواب چیزی که خودم میدونم چی باید بگم.
یکمِ خیلی زیادی خستهام و انگار همه چیز بهم ریخته. ترسیدم فکر کنم. سرم دوباره درد گرفته و نیاز دارم کلی بخوابم. خیلی خیلی زیاد.
به این فکر میکنم که قبلا هم اینجوری فکر میکردم؟ و یادم میاد نه.
قبلا یکم فرق داشت.
نمیخوام کاری که دی کردم رو دوباره انجام بدم.
نه فقط به خاطر خودم، به خاطر جوجه. به خاطر سیبسرخ، به خاطر مکرشربای اعظم و به خاطر آدمای اطرافم.
سعی میکنم اما بعضی اوقات سخته.
انگار عادت ندارم بشنوم که کسی بهم نیاز داره. که لازمم.
انگار منتظرم که بهم ثابت بشه درست فکر میکردم.
انگار اینجوری بهتره.
ولی نیست. ولی نیست.
فقط چند لحظه، یکم دیگه فکر کنم.
بعدش درست میشه؛ قول میدم.